سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش و عصای آهنین برگیر و آنگاه درزمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی؛ تا آنکه کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]
آرامش ابدی
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
می?کشم مستانه بارت بی?خبر

مرتضی :: شنبه 89/3/8 ساعت 4:1 عصر

در هوایت بی?قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب


نوشته های دیگران()

کرد حق و کرد ما هر دو ببین

مرتضی :: دوشنبه 88/7/27 ساعت 5:14 عصر

کرد حق و کرد ما هر دو ببین
کرد ما را هست دان پیداست این
گر نباشد فعل خلق اندر میان
پس مگو کس را چرا کردی چنان
خلق حق افعال ما را موجدست
فعل ما آثار خلق ایزدست
ناطقی یا حرف بیند یا غرض
کی شود یک دم محیط دو عرض
گر به معنی رفت شد غافل ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
مولانا

نوشته های دیگران()

مرغ جان

مرتضی :: پنج شنبه 88/3/28 ساعت 10:0 صبح

مرغ جان را هر دو عالم آشیانی بیش نیست
حاصلم زین قرص زرین نیم نانی بیش نیست

از نعیم روضه‌ی رضوان غرض دانی که چیست
وصل جانان، ورنه جنت بوستانی بیش نیست

گفتم از خاک درش سر بر ندارم بنده‌وار
باز می‌گویم سری بر آستانی بیش نیست

آن‌چنان در عالم وحدت نشان گم کرده‌ام
کز وجودم این‌که می‌بینی نشانی بیش نیست

چند گویم هر نفس کاهم ز گردون درگذشت
کاسمان از آتش آهم دخانی بیش نیست

گفتمش چشمت به مستی خون جانم ریخت گفت
گر چه خون‌خوارست آخر ناتوانی بیش نیست

گر به جان قانع شود در پایش افشانم روان
کان‌چه در دستست حالی نیم جانی بیش نیست

یک زمان خواجو حضور دوستان فرصت شمار
زان‌که از دور زمان فرصت زمانی بیش نیست


نوشته های دیگران()

شادی و نشاط رمز موفقیت در ایران باستان

مرتضی :: شنبه 88/3/16 ساعت 10:0 عصر

 

فلسفه عرفانی آریایی (ایرانی )، برپایه شادی ونشاط بنیان نهاده شده است. با نگاهی به تاریخ راستین و پربار ایرانی، درمی یابیم که ایرانیان درسایه فلسفه شادی ونشاط، توانسته اند قرن ها برهمه جهان فرمان روایی کنند و صلح وآشتی و انسانیت و مهر را ارمغان جهانیان سازند. «زردشت »، پیغمبر یکتاپرست ایرانی، نخستین پیغمبرجهانی، چهارده هزارسال پیش، هنگامی که به دنیا آمد، خندید. تولد زردشت، همراه باخنده وشادی بودکه می توان این را نخستین معجزه این پیغمبردانست.

 

«بودا»، دیگر پیغمبرآریایی، پیامی دارد بسیار مهم، او می فرماید: اشکهای دیگران رابه نگاه های  پر از شادی بدل کردن، بهترین خوشبختی هاست.

 

کوروش هخامنشی، پادشاه مقتدروبزرگ جهانی می گوید: هدف نخستین من، دادن شادی ونشاط به جهانیان است.

 

«زردشت، خواستارخرسندی وشادی، باعمری درازاست.»

 

«پاداش راستکاران، خوشی است.»«ماخواستارشادی مزداهستیم.»

 

«خواستارآن شادی وخوشی هستیم که معشوق به عاشق می دهد.»«شادی ازآن کسی وکسانی است که ازآیین راستی پیروی می کنند..

 

درسراسرگاتاهاوفلسفه عرفان ایرانی، غم واندوه وشیون، بزرگترین بیماری وداده وآفریده شیطان یا اهریمن است که جلوی پیشرفت «دانش» علم و بالندگی را می گیرد و بسیار زیان آور است. حضرت زردشت، خود را پیامبرشاد، پیامبرشادی می خواند و درآوستا، آهورامزدا (خدای هستی بخش دانای بزرگ)، خوشی بخش توصیف شده وحتی می فرماید: «شادی وخوشنودی را می ستاییم.»

 

در آیین زردشتی، به جشن و سرور اهمیت ویژه ای داده شده وتاکیدگشته است که پیرو این آیین، همیشه با چهره خندان وگشاده، با وقایع بد این جهان روبه روشود، و به جای آه و ناله بکوشد موجبات دردواندوه را از میان بردارد. درواقع جشن، چراغی بوده وهست که یک ایرانی زردشتی برای زدودن تیرگی های زندگی برمی افروزد. برهمین اساس، در دین زردشتی وعرفان ایرانی، اعیاد و روزهای جشن وشادی بسیار زیاد است.

 

جشنهای ایران باستان، بیشتردینی وتوام با مراسم دعا وسرودخوانی بوده، حتی واژه جشن از ریشه «یسنه آوستایی» به معنای «ستایش وپرستش» آمده است. آیین زردشتی، کیش شادمانی، تندرستی، و بهسازی است. مردم بایددرهرگاهی که شایسته است، جشن بگیرند و با گردهمایی واجتماع باهم شادمانی وپایکوبی کنند. این جشنها فلسفه دیگری نیزدارد وآن پیوند هرچه بیشترمردم به یکدیگر، زدودن دل ازکینه ها و زنگارها وگسترش آشتی ودوستی است.

 

درکتابهای پهلوی وآوستایی _دینی ایرانی _همواره دینداران وراستی گرایان را ازگرایش وانجام مویه وشیون برحذرداشته اند و به عکس، برای تلاش، پیشرفت وبالندگی، «شادی» ازنیات وکردار «سپنتامینیویی» معرفی شده ومردمان به آن تشویق و برانگیخته شده اند. به موجب آوستا وآیین مزدایی (زردشتی _مهری) «روان » جاودانی است و پس ازمرگ وتباهی تن، به سوی مینو (بهشت) وعرش برین رهسپارشده و دربارگاه ایزدی هماره خوش وخرم خواهدبود.

 

بند دوم ازیسنا،هات 31،صریحاآمده :هرکس که راستی وراه درست برگزیند،ازشوربختی وتیرگی وسرنوست بدوشیون ومویه به دورخواهدماند.درفصل 71،بند7یسناآمده :کارومنش نیک رامی ستاییم تابتوانیم دربرابرتاریکی پایداری کنیم وبتوانیم ازشیون ومویه خودداری نماییم .

 

به موجب دایره المعارف دینی «دین کرد.»«dinkerd»درآوستای بزرگ عصرساسانی ،ازنکوهش شیون ومویه وزاری وسوگ ،به تفضیل مطالبی آمده است .

 

درکتاب معراج نامه (آردی وی راف )به دوکس اشاره شده که درجهان گریه ومویه بسیارکردندوبانگ شیون برداشتند. در مورد مجازات (پادافره) اینان آمده: «پس سروش پاک وایزدآذر، دست من فرازگرفتند و از جا فرازترشدم، جایی فراز آمدم. دیدم رودی بزرگ وهولناک وبدبووتار، که بسیارروحان (روح ها) درآن بودند، یک چند ازآنها گذشتن نتوانستند و یک چند با رنج گران همی گذرند و یک چند به آسانی گذرند.

 

پرسید:این کدام رود و این مردم که هستندکه این جا رنجه باشند؟ سروش پاک وایزدآذرگفتند: این رود، آن اشک بسیار است که مردمان، از پس مردگان، ازچشم بریزند و شیون ومویه کنند. آن اشک که ازروی نادانی ریزند، به این رود افزاید. آن هاکه گذشتن نتوانندکسانی هستندکه ازپس مرده، شیون ومویه وگریستن بسیارکردندوآنهاکه آسان تر، کسانی هستندکه کم کردند.

 

به جهانیان بگوکه شما به گیتی، شیون ومویه وگریستن به نادانی مکنید، چه به همان اندازه _بدی وسختی _به روان مردگان شمارسد.»آردی وی راف نامه _فصل 16.

 

«دیدم روان زنانی که سرشان بریده و از تن جداکرده بودند و زبان بانگ همی داشت. پرسیدم: این روان ازآن کیست؟ سروش پاک گفتند: این روان آن زنان است که به گیتی شیون ومویه بسیارکردند و بر سر و روی زدند.»-فصل 57آردی ویراف نامه –

 

دربیشترکتیبه های کنونی به یادگارمانده ازروزگار مادی ها و هخامنشیان مادی آمده است :«خدای بزرگ است آهورامزدا، که سرزمین را آفرید وآسمان را، انسان را آفرید و شادی را برای انسان مقررداشت.»

 


نوشته های دیگران()

درد محبت

مرتضی :: چهارشنبه 88/2/30 ساعت 1:0 صبح

درد محبت، درمان ندارد
راه مودت، پایان ندارد

از جان شیرین ممکن بود صبر
اما ز جانان امکان ندارد

آن را که در جان عشقی نباشد
دل بر کن از وی کو جان ندارد

ذوق فقیران خاقان نیابد
عیش گدایان سلطان ندارد

ای دل ز دلبر پنهان چه داری
دردی که جز او درمان ندارد

باید که هر کو بیمار باشد
درد از طبیبان پنهان ندارد

در دین خواجو مؤمن نباشد
هر کو به کفرش ایمان ندارد

منبع:

http://www.cs.uwaterloo.ca/~hzarrabi/aftab/4/page5:1


نوشته های دیگران()

فراموشی

مرتضی :: شنبه 88/2/12 ساعت 11:0 عصر

باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین می کنم

من می توانم می شود ، آرام تلقین می کنم

 

با عکس های دیگری تا صبح ، صحبت می کنم

با آن اتاق خویش را ، بیهوده تزئین می کنم

 

سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روَم

نه شب دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم

 

حالم نه اصلا خوب نیست ، تا بعد بهتر می شوم

فکری برای این دل ِ تنهای غمگین می کنم

 

من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین

خود را برای درک این ، صدبار تحسین می کنم

 

از جنب و جوش افتاده ام ، دیگر نمی گویم به خود

وقتی عروسی می کند ، آن می کنم ، این می کنم!

 

هرچه دعا کردم نشد ، شاید کسی آمین نگفت

حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم

 

نه اسب ، نه باران ، نه مرد. . . ، تنهایم و این دائمی ست

اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم

 

یا می برم یا باز هم ، نقش شکستی تلخ را

در خاطرات سرخ خود ، با رنج آذین می کنم

 

حالا نه تو مال منی ، نه خواستی سهمت شوم

این مشکل من بود و هست ، در عشق گلچین می کنم

 

کم کم ز یادت می روم ، این روزگار و رسم اوست

این جمله را با تلخی اش ، صدبار تضمین می کنم

http://www.beyt.ir/index.php?newsid=2247


نوشته های دیگران()

پیش رفت

مرتضی :: پنج شنبه 88/2/10 ساعت 2:0 عصر

یک  از  دوستان می گفت می‌گوید برای پیشرفت و پیروزی سه چیز لازم است: اول پشتکار، دوم پشتکار، سوم پشتکار

نوشته های دیگران()

بی خبر

مرتضی :: چهارشنبه 88/1/26 ساعت 4:56 عصر

بی خبر

 

بی خبر از حال هم بودن چه سود؟

   بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟

                   زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید.

                                  ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

گرنرفتی خانه اش تا زنده بود ،  خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟

   گر نپرسی حال من تازنده    ام گریه وزاری و  نالیدن چه سود؟

       زنده را در زندگی قدرش بدان ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟

              گر نکردی یاد من تازنده ام.

                           سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟  

 


نوشته های دیگران()

حقیقت خیال

مرتضی :: چهارشنبه 88/1/5 ساعت 3:0 صبح

جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود ...

یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره. 


مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما میگم که چکار میشه کرد!

من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : " وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه." 


جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه.


وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!


پدر جینی خیلی دوستش داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :
- جینی ! تو منو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، اشکالی نداره...
پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : "شب بخیر کوچولوی من." 
 


هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:
- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!
و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : "خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی."

 


چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه.
جینی گفت : " پدر ، بیا اینجا.." ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.
پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه  مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.
او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده ...

 

 


نوشته های دیگران()

هلن کلر

مرتضی :: یکشنبه 88/1/2 ساعت 12:10 عصر

هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم.


نوشته های دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

می?کشم مستانه بارت بی?خبر
کرد حق و کرد ما هر دو ببین
مرغ جان
شادی و نشاط رمز موفقیت در ایران باستان
درد محبت
فراموشی
پیش رفت
بی خبر
حقیقت خیال
هلن کلر
مرد ! جرأت داشته باش
some of the Best Moments in Life
مرور یاد تو
آبی
غریب یا قریب
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آرامش ابدی
مرتضی
Link to Us!

آرامش ابدی

Hit
مجوع بازدیدها: 42203 بازدید

امروز: 0 بازدید

دیروز: 1 بازدید

Notes subjects


بی خبر . پروانه . خدا . شبی بارانی او را ترک . غم . کعبه .

Archive


آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387

links
جواد
مهدی

LOGO LISTS



Submit mail